باربدباربد، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ستاره های من

بدون عنوان

1391/1/7 0:40
نویسنده : مامانی
1,271 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 سلام بدو بیا ادامه مطلب با عکسای سال نو

 

سلام گلهای من

بازم با عکسهای مازیارو باربد اومدم بعد از سال تحویل

مرسی اومدین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (39)

نیلوفر بدون امیر
7 فروردین 91 1:24
الهی فداشون بشم راستی کدومشون باربد کدومشون مازیار؟من بزرگرو بیشتردوس دارم ولی جفتشون بانمکن بووووووووووووووووووووووس
نیلوفر بدون امیر
7 فروردین 91 1:41
آهان ماشاالله خیلی نازه آیدیتو نذاشته بودیا
مادرانه
7 فروردین 91 16:17
امیدوارم همیشه درکنار ستاره های قشنگت لباتون خندون ودلاتون شاد شاد باشن راستی هفت سینتم خیلی قشنگه!
نیلوفر بدون امیر
10 فروردین 91 2:27
سلام مامان نه خوب نیستم دارم دیوونه میشم کم آوردم بخدا نمیدونم چیکارکنم من نمیخوام امیرزندان باشه ولی اگه رضایت بدم دیگه هیچ امیدی نمیمونه واسم
نیلوفر
12 فروردین 91 3:45
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام . دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو . دردش متفاوت باشد ویرانم می کند . من از دست رفته ام ، شکسته ام . می فهمی ؟ . به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛ . اما اشک نمی ریزم . پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند .......
سحر
12 فروردین 91 21:26
سلام مامانی خوبی؟ عسل منو ببین چقده ناس شده خیلی لباسش بهش میاد باربدم خوشمل شده عیدتون مبارک مرسی که منو فراموش نکردی و اومدی پیشم دوست دارم بوووووووووووووووووووووووس
شادی
12 فروردین 91 21:43
سلام عزیز دلم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه ب خدا مسافرت بودم... سال نو مبارک چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مازیار جونم باربد جونم چطورن؟؟؟؟؟؟؟؟
شادی
12 فروردین 91 23:19
الهی فدات شم ک نگرانم شده بودی... راستی چرا اددم نکردی؟
نیلوفر
13 فروردین 91 2:48
این روزها... دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود تقصیر من نیست نوک مدادم شکسته است دلم هم ... چه بگویم؟ آن هم شکستـــــــه است!!! این روزها... زندگی را سرد سر میکشم طعم بیهودگــــــــــی میدهد و اجبار! این روزها... میل و رغبتم را چیزی شبیه به مرگ جویده است!
نیلوفر بدون امیر
15 فروردین 91 0:58
نیلوفر
15 فروردین 91 1:05
سلام همه ی حرفات موافقم حرف دل منو زدی واسه مامانمم خوندم ولی ما یه مشکل داریم اونم بابامه که نمیدونه منم عمرا نذاره تو این سن ازدواج کنم مامانم میگه اگه مشکل بابارونداشتیم میگفتم باید عقدش کنی بعد یکسالم مهرتو میذاشتی اجرا ولی بابامو چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟اه دارم از دست مامانم قاطی میکنـــــــــــم دیوونم کرده اهـــــــــــــــــــــــــــــ چیکارکنم حالا؟
شادی
16 فروردین 91 22:16
خَســـــته شدم.... از بَس به آدمایی که میخوان جای تــــــــو رو تو قلبم بگیرن گفتــــــــم .... ببخشیـــــــــد این جایــ دوستمه الانـــ برمیگرده
شادی
16 فروردین 91 22:17
چی بگم والا مامانی... دعا کن آرزوی اینکه یه خونه داشته باشمو توش با عشقم زندگی کنم رو دلم نمونه...
خاله ی امیرعلی
22 فروردین 91 9:35
خصوصی داری عزیزم
مامان سهند
22 فروردین 91 15:51
سلام عزیزم ممنونم از حضور گرمت گلم، امیدوارم همیشه شاد باشید و خوشششششششش
خاله ی امیرعلی
22 فروردین 91 20:50
سلام گلم واااای چقدر ماه و نازن این دو تا پسمل خدا حفظشون کنه
مریم و امیرحسین
22 فروردین 91 22:40
سلام عزیزم خوبی؟ ببخشید دیر اومدم حالم خوب نبود بد نیستم خدا رو شکر میگذره ولی به سختی دلم شکسته
مریم و امیرحسین
22 فروردین 91 22:43
من دیگه کاریش ندارم کاری رو که نباید میکرد انجام داد
مریم و امیرحسین
24 فروردین 91 18:17
اپ کردم بیایین.
سحر
25 فروردین 91 2:40
سلام مامانی اون پستم عکسم بود حذفش کردم ولی دوباره میزارمش حتمن خبرت میکنم عسیسم بووووووووووووس
مریم(نامرد دنیای من)
25 فروردین 91 14:08
سلام عزیزم خوبی؟ میدونی قلبی که شکسته دیگه هیچ موقع خوب نمیشه شنیدی میگن هر وقت دلی شکستی یه میخ روی دیوار بکوب و هر موقع دلی بدست اوردی میخ رو بردار میبینی جاش هنوز هست این چند وقت من داغون شدم ذهنم همش درگیره فکرم مشغوله واقعا نمیدونم چمه چی کار کنم
نسرین مامان هلیا
25 فروردین 91 19:31
سلام عزیزم ایشالله سال خوبی رو شروع کرده باشی .دوتا پسملی رو ببوس
مامان ارمیا
27 فروردین 91 12:10
ای جانم. خدا هر دوشون رو نگهداره. سال خوبی داشته باشین.
نیلوفر
28 فروردین 91 18:41
salam salam man umadaaaaaaaaaam چه کسی حرف مرا می فهمد؟ چه کسی درد مرا می داند؟ در پس پرده ی اشک چشمم چه کسی راز مرا می خواند؟ چه کسی واژه ی تنهایی را در دل غمزده ام می بیند؟ با سر انگشت محبت چه کسی قطره ی اشک مرا می چیند سال ها غیر خداوند بزرگ هیچ کس از غمم اگاه نبود توشه ی زندگیم در همه عمر جز غم و غصه ی جانکاه نبود مرگ یک روز و یا یک شب سرد چشم غمگین مرا می بندد شاید انجا پس از این رنج و عذاب سردی گور به رویم خندد
نیلوفر
28 فروردین 91 18:42
دلت گرفته ٬ از خونه ميزني بيرون ٬ داري قدم ميزني و به گذشته اي دور فکر ميکني يا به آينده اي مبهم... يهو يه نسيم خنک تو رو به خودت مياره ٬ خورشيد داره غروب ميکنه ٬ صداي قار قار کلاغا مياد ٬ دارن چي ميگن ؟ خش خش !!! صداي له شدن برگاي زرد و بي جون زير پاهاي خسته ي تو ... ٬ چقدر آشناست. بغض راه گلوتو گرفته ٬ ميخواي داد بزني اما نميتوني. داري به اين فکر ميکني که چقدر تنهايي که صداي اذان مياد... ...
مریم(نامرد دنیای من)
30 فروردین 91 11:01
اپ کردم
آرزوهای رنگی
1 اردیبهشت 91 10:01
سلام وتبریک به خاطر وبلاگ زیبایتان.در صورت تمایل میتونم نقاشی فرزندانتان را از روی عکسشان بکشم ودر وبلاگم قرار دهم تا مشاهده کنید وبعد میتونید بخرید کارهایم را در وبلاگم میتونید ببینید خوشحال میشم برام نظر بگذاریدم موفق وشاد باشید
نیلوفر
2 اردیبهشت 91 23:21
سلام ببخش که دیردیرمیام حالم خیلی بده مرسی ازمتن قشنگت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چه شد که دستم از دستانت جدا شد؟؟ چیزهایی یادم می آید.. انگشت اول که رها شد گمان کردم: اتفاقی بود انگشت دوم و سوم که رها شد گذاشتم به حساب لیزی دستانمان: که عرق کرده بودند انگشت چهارم که رها شد فهمیدم که داری میروی، انگشت پنجم را محکمتر گرفتم ندانستم که ماهی را هر چه سفت تر بگیری زودتر می جهد.. زبان قاصر است از توصیف اینهمه زشتی ِ تو و اینهمه تنهایی من کف دستم هنوز زخم است از فشار ناخن هایم به آن که در نروی خیلی نامردی …
مریم(نامرد دنیای من)
5 اردیبهشت 91 9:11
سلام عزیزم خوبی؟ خدا رو شکر بد نیستم
mina
6 اردیبهشت 91 16:49
سلام عزیزم خیلی عکساتون قشنگ بود ! راستی رمز بهم بده ؟؟؟
نیلوفر
11 اردیبهشت 91 3:19
سلام امروز بامامان بیرون بودم اومدم خونه دیدم تو حیاطمون دوتا خانوم ایستادن اول فکرکردم همسایه ان سلام کردم جواب دادن بعد یکیشون گفت مامانت هست یهو فهمیدم آزادس خواهرامیردست و پام میلرزید مامانم اومد و کلی صحبت کردن آزاده همینجوری التماس میکردهمینجوری مامانمو بوس میکرد میگفت مامانم بیمارستانه بابام رفته زندان ملاقاته امیر ازپشت شیشه دستای بابامو بوس میکرده میگفته غلط کردمو گریه میکرده آجی داغون شدم بااین حرفش من یواشکی گوش میکردم به حرفاشون همینجوری گریه میکردم خلاصه که میخوایم رضایت بدیم من بدون امیرم چجوری زندگی کنم؟دلم مرگ میخواد :
نادر(راننده ترانزیت)
15 اردیبهشت 91 12:20
سلام مادر نمونه من از سفر برگشتم . برای شما و خونوادتون آرزوی سلامتی دارم.
سحر(سام)
16 اردیبهشت 91 22:00
سلام مامان باربد سامی الان وبلاگ گل پسراتو دید و خیلی خوشش اومد این شکلکو خودش انتخاب کرده برای دوستاش بوووووووووووس
نیلوفر
21 اردیبهشت 91 1:21
سلام به به چه عجب دلم واست تنگ شده بود خیلــــــــــــــــــــی خوشحالم کردی اومدی راستی اونا میدونن بابام نمیدونه ولی خودشون عین سگ میترسن که یه موقع بابام نفهمه راستی منظورت کدوم تصمیمم بود؟؟؟؟؟؟
مریم(نامرد دنیای من)
21 اردیبهشت 91 9:10
سلام عزیزم خدا رو شکر بد نیستم شما خوبی؟
خاله ي اميرعلي
23 اردیبهشت 91 14:28
زیباترین خطاب “مادر جان” است “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . .
مامان علی خوشتیپ
23 اردیبهشت 91 15:45
زن شکوفه ای است که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی.موقع گل کردن عشق ورزیدنی و در وقت پژمردن پرستیدنی است روزت مبارک ای گل زیبای خلقت
مامان سهند
24 اردیبهشت 91 1:00
سلام عزیز دلم روز قشنگ مادر رو به شما مادر نمونه تبریک میگممممممممممم
نیلوفر
24 اردیبهشت 91 2:59
سلام امیدوارم مسافرت ببهت خوش گذشته باشه مطمینی چون مجردیم شلاق نمیزنن؟؟؟؟؟؟دفعه ی اولیه که اینو میشنوماالبته مامانمم به این وکیله یه کم مشکوکه معلوم نیس چی میگه.... راستی روزت مبارک